خرید ویلا در شمال به چه قیمتی؟
پرده نخست:چه کسی بدش می آید که در یک محیط سرسبز زندگی کند؟محیطی سرشار از حس زندگی،درختان کهن و صدای زیبای پرندگان.طبیعتا هرکسی دوست دارد در یک نقطه سرسبز،خانه ای برای خودش دست و پا کند.این خانه باید در جایی سرسبز باشد،و به باور بسیاری وسط جنگل سرسبزترین و بهترین جا برای ساخت یک ویلای زیباست.
پرده دوم:در آگهی روزنامه می بینید که در یکی از جنگلهای شمال ایران(مثلا استان مازندران،جنگلهای عباس آباد)،خانه های زیادی با قیمت عالی پیش فروش می شوند.در آگهی هم با آب و تاب بسیار و با افتخار نوشته شده است که خانه های شما،در یک مکان بکر و دست نخورده، وسط جنگل ساخته خواهد شد! سپس با خودتان فکر می کنید که:" به به،عجب موقعیت اوکازیونی! وسط جنگل!چه شود" اما هرگز با خودتان نمی اندیشید که ساخت خانه در میان جنگل،برابر است با نابودی چند درخت. با خودتان می گویید:"مهم نیست،چند تا درخت که بیشتر نیستند".
پرده سوم:در آگهی روزنامه نوشته شده است که در صورت معرفی کردن این آگهی به دوستان خود،از تخفیف ویژه ای بهره مند می شوید.تلفن را بر می دارید و از روی لیستی که نوشته اید،تماس گرفتن با آشنایان را آغاز می کنید:قلی،اکبر،تیمور،مرجان،شوهر خواهر،برادر زن،پسر عموی نوه خالم،شوهر خواهر زن باجناقم! و... به یک لیست بیست و اندی نفر می رسید که همگی مانند جلادان ساتور به دست،در کمین درختان بی گناه،طبیعت دست نخورده و زندگی آرام آنجا هستید.
پرده چهارم:آن قسمت از جنگل به وسیله قوم مغولی مانند شما،تسخیر می شود.درختان کهن،سر بریده می شوند و دیگر جز تصویرهایی ابهام آلود از آنها چیزی باقی نمی ماند.دست و پای بی گناه درختان بی گناه را قطع می کنید و از زجر کشیدنشان لذت می برید.سپس برای راحتی کار،آن اندام هنوز زنده ،آن دست وپاهایی را که هنوز نفس می کشند، می سوزانید و در این فضای مبهم دودآلود،از فرصت استفاده می کنید خوشحال هستید که کسی شما را نمی بیند،شروع به ساخت خانه هایی می کنید که بر جنازه های هنوز زنده موجوداتی از نگاه شما بی ارزش بنا شده اند.البته هنوز چند درخت در پیرامونتان وجود دارد.
پرده پایانی:چند سال از آن قتل عام می گذرد.در ویلای خود نشسته اید و به پرامون خود خیره اید.نمی دانید چرا ازاین محیط خسته شده اید.دوستانتان،کسانی که روزی همسایه ی شما بودند،آنجا را ترک کرده اند.پا به بالکن می گذارید.بر روی صندلی می نشینید و به بیابان! اطراف خود می نگرید.دیگر نه درختی است و نه آب و هوای جنگلی مطبوعتان.تنها چیزی که دیده می شود،ویلا و خانه است.روزی صاحبان همه این ویلاها می خواستند در جنگل زندگی کنند،هنوز هم جنگل هست،اما جنگل ساختمان و بوی تند آسفالت داغ .دلال به شما گفته است که این خانه صحرایی! شما را به یک دهم قیمتی که شما خریده اید،نمی خرد.حال شما مانده اید و یک بیابان تازه سربرآورده و پولهای بادآورده برای دلال...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر