۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

زمستون می ره و روسیاهی می مونه به زغال...


همین چند روز پیش در دنباله شعری رو خوندم: در مملکت چو ُغرّش شیران گذشت و رفت/// این عوعوی سگان شما نیز بگذرد. آره درسته، این روزها هم تموم می شه.این روزهای سخت می گذره و خورشید از پشت ابر بیرون می یاد. دوباره می شود از کودکان ترانه شنید. دوباره می شود از خانه های شاد گذشت ... این روزها هم می گذره و فقط خاطره هاش در ذهن مردم می مونه. خاطره های خوب و بدش.مردم به یاد خواهند داشت که چه کسی در این دوران کمکشون کرده، به خاطر خواهند آورد که چه کسی از زندگی خودش به برای مردم و کشورش گذشته.مردم یادشون می مونه که چه کسی سربلند بیرون اومده.آری، می فهمند. اما روی دیگر سکه رو هم در ذهن خود حکاکی می کنند. روی افکارشان نقش خواهد بست که چه کسی فقط غلام حلقه به گوش بوده و فقط منافع خودش رو دیده. یادشون می مونه که چه کسانی انسانیتشون رو فراموش کردند. یاد خواهند داشت که  چنگالهای چه کسانی در تن زخمیشون بوده و آن وقت تک تک این انسان نما ها رو بازخواست خواهند کرد.
آری،این زمستون هم تموم می شه و در آخر فقط زغال رو سیاه خواهد ماند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر